About time

-خودت با این توانایی چیکار کردی؟
+من فقط برای کتاب ازش استفاده کردم.هر چی که هر کی ارزوشو داشته باشه خوندم .دوبار.کتاب های دیکنز رو سه بار.خودت میخوای چیکار کنی؟
-خب گمونم با یه مدل موی بهتر شروع می کنم.پول هم که دیگه صد در صد
+یه نکته ی خیلی ظریف  مونده .گند زد به کل زندگی پدربزرگت.اخرش نه دوستی داشت نه همدمی.من هیچ ادم پولداریو ندیدم که واقعا خوشحال و راضی باشه.
-کار نکردن بد نیست
+نه عامل و اساس بدبختیه.فقط باید ازش در مواردی استفاده کنی که فکر میکنی باعث میشه زندگیت تبدیل بشه به اونی که خودت واقعا میخوای.یالا خوب راجعبش فک کن
.......
+میخوام یه موضوعو بهت بگم یا بذار ببینم ,میخوای از راز مهم خبردار بشی یا میخوای مث من خودت ازش سر در بیاری؟
-یا خدا!بازم راز هست؟
+یه راز خیلی اساسی و مهم
-نه بهم بگوبذار توی وقت صرفه جویی کنیم
-پدرم راهکار اسرار امیز خودش برای خوشبختی رو بهم گفت.قسمت اول نقشه ی دو بخشی این بود که من باید یه زندگی عادی داشته باشم.مثل بقیه هر روز رو پشت سر بذارم.مطلب شماره ی دو ،پدرم بهم گفت هر روز رو تا جایی که میشه دو بار تجربه کنم.اولین بار تنش ها و نگرانی ها باعث میشن  طعم شیرین دنیا و زندگی رو متوجه نشیم.ولی بار دوم به این موضوع پی میبریم.
........
-و در نهایت به نظرم اخرین درس از سفر در زمان رو یاد گرفته بودم.حتی از پدرم هم یه قدم جلو زدم.واقعیت اینه که من الان اصلا در زمان سفر نمیکنم.حتی یک روز هم نشده.فقط هر روزی که زندگی میکنم انگار از عمد به این روز برگشتم تا ازش جوری لذت ببرم که انگار اخرین روز عمر معمولی و بی نظیر منه.
ما هر روز زندگیمون با هم در زمان سفر میکنیم.تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که با تمام وجود از این راه بی نظیر لذت ببریم...
پی نوشت:یه لیست دارم.از کتاب هایی که باید چندبار خوند و فیلم هایی که باید چند بار دید.درباره ی زمان بالای لیستمه


مریم ۱ نظر ۲ لایک :)

عرضی بلندیم در طول کوتاه

دلم برای خودم تنگ است

پی نوشت:تبدیلمون کردن به اقیانوسی با یک سانت عمق.از همه چی میدونیم ولی از هر چی فقط یکم میدونیم.چرا هیچکس به فکر نیست؟

این اقیانوس یک سانتی اصطلاح یکی دیگس ولی یادم نیس کی

مریم ۳ نظر ۲ لایک :)

بدون شرح

سه تایی نشسته بودیم روی پله ها  و سرمون تو گوشیه متین بود

در کمال شادی داشتیم به مخلوقات خدا میخندیدیم.

همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد

یه صدای عجیب بود .سرمونو بالا اوردیم.

در میلیونیوم ثانیه ذهنم پیغام فرستاد:هیچی نیست فقط یه ماسکه روی صورت یه ادم خطری تهدیدت نمیکنه 

در میلیاردیم ثانیه خودمو چند تا پله کشوندم بالا .جیغ کشیدم و ضربان قلبم رفت بالا تا بتونم از خودم دفاع کنم.

کاملا درک کرده بودم که هیچ نوع خطری تهدیدم نمیکنه ولی سرعت مکانیسم دفاعیم انقد بالا بود که هیچ اراده ای برای جلوگیری از واکنشام نداشتم 

حتی در لحظه میدونستم که نباید جیغ بزنم و اون جیغ باعث میشه تا سال های بعد دستم بندازن😂ولی کاملا غیر ارادی بود


عاشق بدنمم که انقد بهم وفاداره😊

پی نوشت:توی عکس کلاه سر بابامه ولی موقع وقوع حادثه سر دختر عموم بود با چادر سیاه تا چند دیقه بعد هم وقتی این ماسکو میدیدم اساس بدی بهم میداد.فک کنم هنوزم اگه دخترعموم همون جوری بذارش و چادر سرش کنه بازم مغزم پیغام میده ازش دور شو

نوشته شده توسطه:مریمه از ان جهان امده 😂

//bayanbox.ir/view/5090596536510997250/IMG-20151224-234829.jpg

مریم ۳ نظر ۱ لایک :)

جنگ

حتی اسمشم چارستون بدنمو میلرزونه.

ادما رو به جون هم میندازن سلاخیشون میکنن و خودشون در امنیت تمام به سر میبرن.

کثیفه

مریم ۶ نظر ۲ لایک :)

اندر کرایم جمع های مکسر

یکی از عجایب کلاس داشت با شور و هیجان تعریف میکرد که:"عمم داشت از فضل و فوضولات بچه هاش تعریف می کرد...." در همین بین من و نرگس شروع کردیم به ریسه رفتن .دوستمونم از خدا بی خبر میگه چیه مگه إ.من با خنده ی غیر قابل وصفی گفتم دخترکم فضولات جمع  فضلس فضلم که میدونی چیه😂😂😂😂😂و با نرگس تمام سعیمونو کردیم که تفاوت فضایل و فضولات رو برای همیشه تو ذهنش جا بندازیم😂😂😂😂😂البته باید بگم که ایشون شاگرد اول کلاسه .بالاخره اینم از فضیلت های جمع های مکسره که موجبات خنده و شادی مارو فراهم میکنه😂😂

مریم ۳ نظر ۴ لایک :)

امروز قانون مورفی شامل منم میشه

1
زمان :حدود ساعت 12 
مکان:پله های روبه روی ساختمان دبیرستان
افراد :من نرگس مهدیه و انسیه
اتفاق: از بوفه اومدیم و داریم با مشقت پله هارو میریم بالا .در حال بحث در مورد اتفاقات امروز.خانوم ملک حسینی رو میبینم و به بچه ها میگم بچه ها من امروز با ایشون قرار دارم.انسیه میپرسه کجا یا یه همچیم سوالی که من جواب میدیم میریم کافه 😒در همون موقع خانوم ملک حسینی از کنارمون رد میشن و با لبخند میگن یادت نرههه هاااا.منم میگم چشم چشم و رد میشم
2
زمان :دقیقا یک و چهل و پنج دقیقه بعد از خوردن زنگ مدرسه
مکان :نوی کلاس
افراد:من نرگس
نرگس :وای چقد حالم بددده چشام دیگه نمیبینه
من:اره امروز خیلی بد بود منم دارم میمیرم از خستگی
3
زمان 4:10 دقیقه
مکان:روی تخت
افراد :من
با خستگی غیر قابل وصفی از خواب میپرم .به صورت غیر ارادی نگران یه چیزیم ولی به وضوح نمیدونم چی.گوشیم رو میگیرم دستم و پیامارو چک میکنم .به طرز عجیبی هشت تا میس کال از یه شماره ی ناشناس روی گوشیمه.توجه نمیکنم و پیامای دیگرو میخونم.یه اس ام اس از همون شماره"ملک حسینی هستم" مثل کسی که فراموشی گرفته بوده و الان حافظش برگشته همه چی توی یه لحظه تو ذهنم نقش میبنده.بدون اینکه فک کنم الان صدام شبیه خرس خوابیدس  با اون شماره تماس میگیرم و با شرمندگی تمام شروع میکنم به عذرخواهی کردن.شرمنده ام تورو خدا ببخشید .ایشون با فروتنی تمام میگن نه تو ببخش که تو زحمت میفتی و ساعت و مکان قرارو تغییر میدن.تلفن رو قط میکنم و خودم رو تو اینه نگاه میکنم.به دلیل ترشح بیش از حد ادرنالین شعاع چشمام دو برابر شده .
4
زمان مکان و افراد مهم نیستند
فقط یک ادم چقدر میتواند با شعور باشد؟

مریم ۳ نظر ۱ لایک :)

Your my kind of different

1کلا عادت ندارم از کسی الکی تعریف کنم یا الکی دلخوشش کنم.
وقتی میگم صدات خوبه یعنی صدات خوبه.خوشحالم که بهت ثابت شد
2پی نوشت:شاید اون فایل صوتی به تمام معنا افتضاح بود ولی 1 اعتماد به نفست قابل تحسینه 2 هیچوقت از تلاش برای بهتر شدن دست نکش😉
مریم ۳ نظر ۱ لایک :)

اندیشه هایی در اتاق فکر

هر چی که فک میکنم 

میبینم در طول تاریخ زندگیم

هیچوقت دوستام اونی نبودن که واقعا میخواستم

چون هیچوقت دوستیام چیزی نبوده که خودم انتخاب کنم

تا اینکه میرسم به اول دبیرستان

و درست ترین انتخابمو همون جا کردم 

بالاخره با ادمایی دوس شدم که از دنیای خودمن

شاید اغراق باشه

ولی فک میکنم یکی از درست ترین انتخابای من همون جا بود

پی نوشت:البته این لزوما به این معنا نیست که دوستای الانم خیلی خوبن و شاخن و همه چی تمومن 😂😂بنده یکم کج سلیقه تشریف دارم 😂😂😂علاوه بر اون اینکه این پست اصلا برای تمجید دوستام نیست صرفا درباره ی انتخابه .تا قبل از اول دبیرستان من دوستام رو انتخاب نمیکردم صرفا به خاطر اتفاقات و حوادث باهاشون دوست شده بودم  شاید بعدا بیشتر براتون بگم.الان توی اتاق فکرم و دارن درو از جا میکنن و میگن فرصتم تمومه😂😂😂

مریم ۴ نظر ۱ لایک :)

و آنجا که ما به ایشان ایمان آوردیم:)))

زنگ دوم ادبیات داشتیم 

یه شعری هست به نام بانگ جرس جزو چرت ترین شعر هایی بود که خوندم تا حالا

توی این شعره شاعر هر جا گفته بود موسی استعاره از امام خمینی بود

گذشت و سر زنگ جبر به یه مسعله ای برخوردیم و من به صورت غیر ارادی گفتم یا حضرت موسی

دبیر مربوطمون گفتن حالا چرا حضرت موسی چیکار حضرت موسی داری

که صداد نرگس بلند شد:خانوم مریم وقتی میگی حضرت موسی در واقع منظورش امام خمینیه 

به طرز فجیعی کلاس رفت رو هوا

پی نوشت:حس میکنم حق مطلب ادا نشده خود قضیه خیلی خنده دار تر از این متن بود

مریم ۵ نظر ۱ لایک :)

کلاس سوم ریاضی

بالای در ورودی کلاس نوشته شده است سوم ریاضی ولی وقتی وارد می شوید خیلی سریع متوجه خواهید شد که آنجا شباهتی به کلاس سوم ریاضی ندارد.احتمالا شما انتظار دارید دانش اموزانی مرتب و منظم را که به ردیف سر صندلی های خود نشسته اند و در حال حل مساعل حسابان و تست زدن ببینید.زهی خیال باطل:دی به محض ورود به کلاس 18عدد موجود عجیب که شباهتی به دانش اموز ندارند می بینید.اگر زنگ تفریح باشد و به لطف یزدان منان دبیری آن هارا سر کلاس نگه نداشته باشد,مسلما نصف آن ها را در حال خوردن اسیدی خالص موسم به ترشک خواهید یافت و اگر ایزد تعالی در آن ها نظر نکرده باشد و دبیر محترم زنگ به اصطلاح تفریح را هم برای درس دادن گرفته باشد ,با ١8 چهره ی عبوس روبه رو خواهید شد که زیر لب چیزهایی زمزمه میکنند و ندای "خانم خسته نباشید"از هر سو به گوش می رسد.

مریم ادامه مطلب ۳ نظر ۲ لایک :)
هرچی که میکشم باعث میشه حس کنم که زنده ام.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان