پیام بر

دیشب خواب دیدم که پیامبر شده بودم.

از جزئیات خواب خیلی یادم نیست.فقط یادمه همه جا رنگای قهوه ای و مشکی و خاکستری بود.همشم کلی ادم کنارم بود و هر کاری میکردم چون خدا بهم گفته بود درست بود.

صبحم با یه لبخند از نوع شیرینش پاشدم.

خیلی دلم براتون میسوزه که حتی تو خوابم پیامبر نشدید.واقعا حس خوبی بود:))

مریم ۵ نظر ۲ لایک :)

بی کران

در اتاق اروم باز شد.صدای گرمش ارامش رو توی رگ های به جریان انداخت.کنارم روی تخت نشست و زمزمه کرد:باز سرما خوردی تو؟پاشو بریم دکتر.سرمو چسبوندم به پاهاش با دستاش موهام رو پشت گوشم داد و صورتم زیر نوازش دستاش سرخ شد.نمیدونم چرا انقد کنارش احساس امنیت میکنم.اروم کنارم دراز کشید و دستشو برد زیر سرم.خیلی بی حال گفتم :نکن اینجوری سرما میخوری توهم.
نگام کرد.چشماش پر از خستگی بود.محکم تر بغلم کرد.منم غرق مامن خودم شدم.پیش خودم زمزمه کردم کاش همیشه مثل الان مهربون بود...
مریم ۱ نظر ۲ لایک :)

مری شناسی 1

میدونید من توی خونواده به این شهرت دارم که اصلا وابسته نیستم و احساساتمو بیان نمیکنم!!

من جزو افراد محبوب خانواده ی مادریمم ولی توی خانواده ی پدریم به جز خونواده ی عمو کوچیکم فرد خیلی محبوبی نیستم.

از اتفاقای سریع خیلی میترسم و واکنش هام غیر قابل پیش بینیه

وقتی عصبانی میشم واقعا خودم از خودم میترسم و هیچی حالیم نمیشه.

من توی محیط های جدید خیلی خجالتیم !!میدونم این یه مورد بایدخیلی عجیب باشه چون در محیط های اشنا خیلی اجتماعیم

من یه درون گرام با اینکه بیشتر وقتا منو با یه برون گرا اشتباه میگیرن

ادم هایی که من بغلشون میگیرم و بهشون دست میزنم خیلی تعدادشون کمه و اگه کسی خارج این محدوده به من دست بزنه بدم میاد:)))دست زدن مجاز از چسبیدنه :))

نمیدونم توی مدرسه دقیقا چجور ادمیم.ولی خب میدونم که حداقل شخصیت منفوری ندارم:دی

من یه افسرده نمای تمام عیارم

یکی ازتوانایی های بزرگم اینه که در عرض چند دقیقه میتونم همه چیزو فراموش کنم .و همیشه یه راه برای خندیدن پیدا میکنم.نه برای خندوندن دیگران ها برای خندیدن خودم

این یکی واقعا افتضاحه ,حافظه ی بلند مدتم واقعا داغونه.میدونید البته یه سری چیزای خاص که بهشون توجه کنم تا اخر عمر یادم میمونه ولی معمولا خیلی سطحی به اتفاقا نگاه میکنم واسه همین اصلا یادم نمیمونه که یه چیزو چند بار برای یه نفر تعریف کردم یا اینکه فلان روز چه اتفاقی افتاد یا مثلا ترتیب حوادث یادم نمیمونه

پی نوشت: در مری شناسی ما را یاری کنید



مریم ۴ نظر ۲ لایک :)

بند:))

در راستای بهبود سرماخوردگی و  عدم استفاده از قرص های خواب اور چند روزی است که از انواع سوپ ،اب پرتقال طبیعی ،شیر داغ،چای،شربت چهار تخم و ... استفاده میکنم:)))

دیگه نگم براتون که الان سه روزه نود درصد وقتمو تو اتاق فکرم دیگه؟

مریم ۵ نظر ۲ لایک :)

صداقت

کوپر: «تارس میزان صداقتت چقدره؟»
تارس: 
«90 درصد.»
کوپر: 
«90 درصد؟»
تارس: 
«صداقت مطلق همیشه دیپلماتیک‌ترین و امن‌ترین شکل ارتباط با موجودات عاطفی نیست

***

پی نوشت:تارس یه روباته

پی نوشت تر:کاش زندگی هم تو هر ترمش یه فرصت داشت.یه روز میرفتی مرخصی.

پی نوشت ترین:میدونید ادم بزرگا وقتی میرن تعطیلات واقعا میرن تعطیلات.کارو زندگیو ول میکنن و چند روزی حالشو میبرن.تهش اینه که دو سه تا تماس کاریو جواب بدن.ولی ما دانش اموزای بدبخت هر جا بریم استرس داریم.درس داریم.امتحان داریم.امروز از خواب بعدازظهریم که چهل دیقم طول نکشید به خاطر بالارفتن ضربان قلبم از شدت استرس بیدار شدم.حالا فرض کنید من ریلکس ترین کلاسمونم

مریم ادامه مطلب ۲ نظر

Its all relative

هفتاد درصد اطرافیانم از شرایطشون ناراضین.

**

-گروه ها؟!برای چی همشون رو داری

+من نمیخوام فقط یک چیز باشم.یعنی نمیتونم باشم.من میخوام شجاع باشم.ایثارگر باشم.باهوش و صادق و مهربون باشم.

**

خیلی پیچیدس.میتونی توی جریان زندگی بمونی و راهتو بری یا اینکه مث یه نفر سوم باشی که از بالا به جریان زندگی نگاه میکنه.

**

یکی از فاکتورای راضی بودن از زندگی داشتن ارامشه.

**

دارم فکر میکنم که من چه وقتایی ارومم؟

وقتی فقط یه دانش اموزم؟

فقط حرف میزنم؟

فقط عمل میکنم؟

فقط نمره هام خوب میشه؟

یا فقط فیلم میبینم ؟

نه وقتی همشون رو با هم دارم.

**

اگه با این شرایط بخوام توی جریان زندگی بمونم فقط یه چیزم.تک بعدی بودن مسخرس!یه متخصص قلب که درباره ی تاریخ و جغرافیا ندونه احمقه .همون طور که یه متخصص تاریخ که  کمک های اولیه بلد نباشه احمقه.

مریم ۶ نظر ۲ لایک :)

About time

-خودت با این توانایی چیکار کردی؟
+من فقط برای کتاب ازش استفاده کردم.هر چی که هر کی ارزوشو داشته باشه خوندم .دوبار.کتاب های دیکنز رو سه بار.خودت میخوای چیکار کنی؟
-خب گمونم با یه مدل موی بهتر شروع می کنم.پول هم که دیگه صد در صد
+یه نکته ی خیلی ظریف  مونده .گند زد به کل زندگی پدربزرگت.اخرش نه دوستی داشت نه همدمی.من هیچ ادم پولداریو ندیدم که واقعا خوشحال و راضی باشه.
-کار نکردن بد نیست
+نه عامل و اساس بدبختیه.فقط باید ازش در مواردی استفاده کنی که فکر میکنی باعث میشه زندگیت تبدیل بشه به اونی که خودت واقعا میخوای.یالا خوب راجعبش فک کن
.......
+میخوام یه موضوعو بهت بگم یا بذار ببینم ,میخوای از راز مهم خبردار بشی یا میخوای مث من خودت ازش سر در بیاری؟
-یا خدا!بازم راز هست؟
+یه راز خیلی اساسی و مهم
-نه بهم بگوبذار توی وقت صرفه جویی کنیم
-پدرم راهکار اسرار امیز خودش برای خوشبختی رو بهم گفت.قسمت اول نقشه ی دو بخشی این بود که من باید یه زندگی عادی داشته باشم.مثل بقیه هر روز رو پشت سر بذارم.مطلب شماره ی دو ،پدرم بهم گفت هر روز رو تا جایی که میشه دو بار تجربه کنم.اولین بار تنش ها و نگرانی ها باعث میشن  طعم شیرین دنیا و زندگی رو متوجه نشیم.ولی بار دوم به این موضوع پی میبریم.
........
-و در نهایت به نظرم اخرین درس از سفر در زمان رو یاد گرفته بودم.حتی از پدرم هم یه قدم جلو زدم.واقعیت اینه که من الان اصلا در زمان سفر نمیکنم.حتی یک روز هم نشده.فقط هر روزی که زندگی میکنم انگار از عمد به این روز برگشتم تا ازش جوری لذت ببرم که انگار اخرین روز عمر معمولی و بی نظیر منه.
ما هر روز زندگیمون با هم در زمان سفر میکنیم.تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که با تمام وجود از این راه بی نظیر لذت ببریم...
پی نوشت:یه لیست دارم.از کتاب هایی که باید چندبار خوند و فیلم هایی که باید چند بار دید.درباره ی زمان بالای لیستمه


مریم ۱ نظر ۲ لایک :)

عرضی بلندیم در طول کوتاه

دلم برای خودم تنگ است

پی نوشت:تبدیلمون کردن به اقیانوسی با یک سانت عمق.از همه چی میدونیم ولی از هر چی فقط یکم میدونیم.چرا هیچکس به فکر نیست؟

این اقیانوس یک سانتی اصطلاح یکی دیگس ولی یادم نیس کی

مریم ۳ نظر ۲ لایک :)

بدون شرح

سه تایی نشسته بودیم روی پله ها  و سرمون تو گوشیه متین بود

در کمال شادی داشتیم به مخلوقات خدا میخندیدیم.

همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد

یه صدای عجیب بود .سرمونو بالا اوردیم.

در میلیونیوم ثانیه ذهنم پیغام فرستاد:هیچی نیست فقط یه ماسکه روی صورت یه ادم خطری تهدیدت نمیکنه 

در میلیاردیم ثانیه خودمو چند تا پله کشوندم بالا .جیغ کشیدم و ضربان قلبم رفت بالا تا بتونم از خودم دفاع کنم.

کاملا درک کرده بودم که هیچ نوع خطری تهدیدم نمیکنه ولی سرعت مکانیسم دفاعیم انقد بالا بود که هیچ اراده ای برای جلوگیری از واکنشام نداشتم 

حتی در لحظه میدونستم که نباید جیغ بزنم و اون جیغ باعث میشه تا سال های بعد دستم بندازن😂ولی کاملا غیر ارادی بود


عاشق بدنمم که انقد بهم وفاداره😊

پی نوشت:توی عکس کلاه سر بابامه ولی موقع وقوع حادثه سر دختر عموم بود با چادر سیاه تا چند دیقه بعد هم وقتی این ماسکو میدیدم اساس بدی بهم میداد.فک کنم هنوزم اگه دخترعموم همون جوری بذارش و چادر سرش کنه بازم مغزم پیغام میده ازش دور شو

نوشته شده توسطه:مریمه از ان جهان امده 😂

//bayanbox.ir/view/5090596536510997250/IMG-20151224-234829.jpg

مریم ۳ نظر ۱ لایک :)

جنگ

حتی اسمشم چارستون بدنمو میلرزونه.

ادما رو به جون هم میندازن سلاخیشون میکنن و خودشون در امنیت تمام به سر میبرن.

کثیفه

مریم ۶ نظر ۲ لایک :)
هرچی که میکشم باعث میشه حس کنم که زنده ام.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان