کز کرده ام کنار بخاری و به تصویر خودم در ایینه خیره شده ام .ذهنم انبار متروکی است که روی بسته های کوچک و بزرگش گرد و خاک نشسته.روی هم تلنبار شده اند و هیچ جایی برای پا گذاشتن ندارد.همه طرف تار عنکبوت بسته است.چشم هایم را می بندم.نمیخواهم یا نمیتوانم به انبار ذهنم فکر کنم.غوطه میخورم در زندگیه بی معنایی که درون من در جریان است...
کوپر: «تارس میزان صداقتت چقدره؟»
تارس: «90 درصد.»
کوپر: «90 درصد؟»
تارس: «صداقت مطلق همیشه دیپلماتیکترین و امنترین شکل ارتباط با موجودات عاطفی نیست
***
پی نوشت:تارس یه روباته
پی نوشت تر:کاش زندگی هم تو هر ترمش یه فرصت داشت.یه روز میرفتی مرخصی.
پی نوشت ترین:میدونید ادم بزرگا وقتی میرن تعطیلات واقعا میرن تعطیلات.کارو زندگیو ول میکنن و چند روزی حالشو میبرن.تهش اینه که دو سه تا تماس کاریو جواب بدن.ولی ما دانش اموزای بدبخت هر جا بریم استرس داریم.درس داریم.امتحان داریم.امروز از خواب بعدازظهریم که چهل دیقم طول نکشید به خاطر بالارفتن ضربان قلبم از شدت استرس بیدار شدم.حالا فرض کنید من ریلکس ترین کلاسمونم
هفتاد درصد اطرافیانم از شرایطشون ناراضین.
**
-گروه ها؟!برای چی همشون رو داری
+من نمیخوام فقط یک چیز باشم.یعنی نمیتونم باشم.من میخوام شجاع باشم.ایثارگر باشم.باهوش و صادق و مهربون باشم.
**
خیلی پیچیدس.میتونی توی جریان زندگی بمونی و راهتو بری یا اینکه مث یه نفر سوم باشی که از بالا به جریان زندگی نگاه میکنه.
**
یکی از فاکتورای راضی بودن از زندگی داشتن ارامشه.
**
دارم فکر میکنم که من چه وقتایی ارومم؟
وقتی فقط یه دانش اموزم؟
فقط حرف میزنم؟
فقط عمل میکنم؟
فقط نمره هام خوب میشه؟
یا فقط فیلم میبینم ؟
نه وقتی همشون رو با هم دارم.
**
اگه با این شرایط بخوام توی جریان زندگی بمونم فقط یه چیزم.تک بعدی بودن مسخرس!یه متخصص قلب که درباره ی تاریخ و جغرافیا ندونه احمقه .همون طور که یه متخصص تاریخ که کمک های اولیه بلد نباشه احمقه.
دلم برای خودم تنگ است
پی نوشت:تبدیلمون کردن به اقیانوسی با یک سانت عمق.از همه چی میدونیم ولی از هر چی فقط یکم میدونیم.چرا هیچکس به فکر نیست؟
این اقیانوس یک سانتی اصطلاح یکی دیگس ولی یادم نیس کی
حتی اسمشم چارستون بدنمو میلرزونه.
ادما رو به جون هم میندازن سلاخیشون میکنن و خودشون در امنیت تمام به سر میبرن.
کثیفه
هر چی که فک میکنم
میبینم در طول تاریخ زندگیم
هیچوقت دوستام اونی نبودن که واقعا میخواستم
چون هیچوقت دوستیام چیزی نبوده که خودم انتخاب کنم
تا اینکه میرسم به اول دبیرستان
و درست ترین انتخابمو همون جا کردم
بالاخره با ادمایی دوس شدم که از دنیای خودمن
شاید اغراق باشه
ولی فک میکنم یکی از درست ترین انتخابای من همون جا بود
پی نوشت:البته این لزوما به این معنا نیست که دوستای الانم خیلی خوبن و شاخن و همه چی تمومن 😂😂بنده یکم کج سلیقه تشریف دارم 😂😂😂علاوه بر اون اینکه این پست اصلا برای تمجید دوستام نیست صرفا درباره ی انتخابه .تا قبل از اول دبیرستان من دوستام رو انتخاب نمیکردم صرفا به خاطر اتفاقات و حوادث باهاشون دوست شده بودم شاید بعدا بیشتر براتون بگم.الان توی اتاق فکرم و دارن درو از جا میکنن و میگن فرصتم تمومه😂😂😂