سه تایی نشسته بودیم روی پله ها و سرمون تو گوشیه متین بود
در کمال شادی داشتیم به مخلوقات خدا میخندیدیم.
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد
یه صدای عجیب بود .سرمونو بالا اوردیم.
در میلیونیوم ثانیه ذهنم پیغام فرستاد:هیچی نیست فقط یه ماسکه روی صورت یه ادم خطری تهدیدت نمیکنه
در میلیاردیم ثانیه خودمو چند تا پله کشوندم بالا .جیغ کشیدم و ضربان قلبم رفت بالا تا بتونم از خودم دفاع کنم.
کاملا درک کرده بودم که هیچ نوع خطری تهدیدم نمیکنه ولی سرعت مکانیسم دفاعیم انقد بالا بود که هیچ اراده ای برای جلوگیری از واکنشام نداشتم
حتی در لحظه میدونستم که نباید جیغ بزنم و اون جیغ باعث میشه تا سال های بعد دستم بندازن😂ولی کاملا غیر ارادی بود
عاشق بدنمم که انقد بهم وفاداره😊
پی نوشت:توی عکس کلاه سر بابامه ولی موقع وقوع حادثه سر دختر عموم بود با چادر سیاه تا چند دیقه بعد هم وقتی این ماسکو میدیدم اساس بدی بهم میداد.فک کنم هنوزم اگه دخترعموم همون جوری بذارش و چادر سرش کنه بازم مغزم پیغام میده ازش دور شو
نوشته شده توسطه:مریمه از ان جهان امده 😂
//bayanbox.ir/view/5090596536510997250/IMG-20151224-234829.jpg