بی کران
۱۵ دی ۹۴ / ۰۰:۲۳
در اتاق اروم باز شد.صدای گرمش ارامش رو توی رگ های به جریان انداخت.کنارم روی تخت نشست و زمزمه کرد:باز سرما خوردی تو؟پاشو بریم دکتر.سرمو چسبوندم به پاهاش با دستاش موهام رو پشت گوشم داد و صورتم زیر نوازش دستاش سرخ شد.نمیدونم چرا انقد کنارش احساس امنیت میکنم.اروم کنارم دراز کشید و دستشو برد زیر سرم.خیلی بی حال گفتم :نکن اینجوری سرما میخوری توهم.
نگام کرد.چشماش پر از خستگی بود.محکم تر بغلم کرد.منم غرق مامن خودم شدم.پیش خودم زمزمه کردم کاش همیشه مثل الان مهربون بود...