(ج ب ر)
من:واقعا نمیفهمم چه معنی داره ادم با کسایی رفت و امد کنه که هیچ ایده ای نداره دقیقا "کی هستن"مثلا محموده عموجان(پسر عموی بابام) به اصرار بابام عید رفتم خونشون،واقعا نمیفهمیدم حضور یا عدم حضور من اونجا چه فرقی میکرد.نه ارتباط عاطفی باهاشون داشتم که از کنارشون بودن لذت ببرم نه هم صحبت بودیم
نمیدونم واقعا چی فک میکنن این بزرگترا ادم باید با کسی رفت و امد کنه که یه احساسی حداقل بهش داشته باشه.از کنار اون ادم بودن لذت ببره باهاش هم صحبت شه .نه که بری خونه یه نفر زل بزنی به جورابات شام بخوری برگردی خونه
دختر عمم:میدونی کاملا قبول دارم.مثلا من اصلا دوس ندارم تو عروسیم ادمایی رو دعوت کنم که به سختی اسمشونو میدونم ولی چون اونا مارو تو عروسیشون دعوت کردن ماهم مجبوریم
من:این ارتباط اجباری مزخرف واقعا احمقانس.اخه چرا؟ادم مجبوره قیافه هایی رو ببینه که هیچ حسی توش ایجاد نمیکنن.
دخترعمم:ولی میدونی به محض اینکه برم خونه خودم،ارتباطم رو فقط با کسایی که برام مهمن حفظ میکنم،لازم نیست من خونه ی خاله ی پسر عموی بابام برم
من:ولی مجبوری