1
زمان :حدود ساعت 12
مکان:پله های روبه روی ساختمان دبیرستان
افراد :من نرگس مهدیه و انسیه
اتفاق: از بوفه اومدیم و داریم با مشقت پله هارو میریم بالا .در حال بحث در مورد اتفاقات امروز.خانوم ملک حسینی رو میبینم و به بچه ها میگم بچه ها من امروز با ایشون قرار دارم.انسیه میپرسه کجا یا یه همچیم سوالی که من جواب میدیم میریم کافه 😒در همون موقع خانوم ملک حسینی از کنارمون رد میشن و با لبخند میگن یادت نرههه هاااا.منم میگم چشم چشم و رد میشم
2
زمان :دقیقا یک و چهل و پنج دقیقه بعد از خوردن زنگ مدرسه
مکان :نوی کلاس
افراد:من نرگس
نرگس :وای چقد حالم بددده چشام دیگه نمیبینه
من:اره امروز خیلی بد بود منم دارم میمیرم از خستگی
3
زمان 4:10 دقیقه
مکان:روی تخت
افراد :من
با خستگی غیر قابل وصفی از خواب میپرم .به صورت غیر ارادی نگران یه چیزیم ولی به وضوح نمیدونم چی.گوشیم رو میگیرم دستم و پیامارو چک میکنم .به طرز عجیبی هشت تا میس کال از یه شماره ی ناشناس روی گوشیمه.توجه نمیکنم و پیامای دیگرو میخونم.یه اس ام اس از همون شماره"ملک حسینی هستم" مثل کسی که فراموشی گرفته بوده و الان حافظش برگشته همه چی توی یه لحظه تو ذهنم نقش میبنده.بدون اینکه فک کنم الان صدام شبیه خرس خوابیدس با اون شماره تماس میگیرم و با شرمندگی تمام شروع میکنم به عذرخواهی کردن.شرمنده ام تورو خدا ببخشید .ایشون با فروتنی تمام میگن نه تو ببخش که تو زحمت میفتی و ساعت و مکان قرارو تغییر میدن.تلفن رو قط میکنم و خودم رو تو اینه نگاه میکنم.به دلیل ترشح بیش از حد ادرنالین شعاع چشمام دو برابر شده .
4
زمان مکان و افراد مهم نیستند
فقط یک ادم چقدر میتواند با شعور باشد؟